فایل تحقیق اختلالات افسردگی – به روز شده

فایل تحقیق اختلالات افسردگی – به روز شده

عنوان:
اختلالات افسردگی

فصل اول
مقدمه:
از ميان اختلالات رواني شايد بتوان گفت كه افسردگي يكي از شايعترين اختلالات جوامع امروزي مي‌باشد كه انسانهاي زيادي از آن رنج مي‌برند هر انساني ممكن است در دوره اي از زندگي خود آن را تجربه كند طوري كه امروزه آن را سرماخوردگي رواني مي‌نامند . اختلالاتي كه اين بيماري در زندگي روزمره ايجاد مي‌كند بر كسي پوشيده نيست. گستره بيماري طوري مي‌باشد كه تمام حيطه هاي كاركردي شغلي ، خانوادگي و اجتماعي را مختل مي‌كند. تا اواسط قرن حاضر اطلاعات اندكي در رابطه با افسردگي در دسترس بود و تحقيقات محدودي در جهت شناسايي آن به عمل آمده بود و تبيين و توصيف آن همواره در چهارچوب پزشكي و مدل تك‌عاملي صورت مي‌گرفت. اما امروزه شاهد تغييراتي در نحوه نگرش به اين بيماري از لحاظ سبب شناسي ، سير شكل گيري و درمان آن هستيم نتيجه اين تغيرات دگرگونيهاي مختلفي بود كه عمدتاً در عرصه روان شناسي مرضي، روان شناسي تجربي و روان شناسي شناختي پديد آمد و به دنبال همين دگرگوني ها بود كه نظريه پردازان به بررسي ابعاد اين بيماري پرداختند و مكاتب مختلف و درمان هاي متعددي شكل گرفت . از بين اين مكاتب روانشناسي شايد بتوان گفت كه مكتب شناختي پيشرفت قابل ملاحظه‌اي را در سبب شناسي و درمان اختلالات خلقي داشته است اخيراً افسردگي به عنوان يك اختلال شناختي مطرح شده است همچنين برخي از نظريه پردازان اعتقاد دارند كه بهتر است علايم مرضي افسردگي را به حساب اسنادهاي علي كه درباره حوادث زندگي توسط بيماران افسرده ارائه مي‌شود،‌ گذاشته شود. نظريه درماندگي آموخته شده يكي از نظريات نسبتاً جديدي است كه در اين زمينه به تحقيقات روان شناختي وسيعي ميدان داده است اين نظريه حوزه رفتاري ـ شناختي را به هم ربط مي‌دهد به عقيده سليگمن درماندگي آموخته شده در انسان ها مي‌تواند به صورت افسردگي تجربه شود و اين هنگامي‌است كه شخص بر اين باور باشد كه كنترلي بر مسير رويدادهاي زندگي ندارد. در همين راستا تحقيقات نشان داد كه انسان ها
در ارتباط با نتايج پاسخ هايشان داراي سبك اسنادي مي‌شوند و اين شيوه تبيين در پيش‌بيني‌هاي آنها از حوادث آتي موثر است . سليگمن و همكارانش اسنادها را در سه بعد بيروني ـ دروني، كلي ـ اختصاصي و پايدار ـ ناپايدار طبقه بندي كردند و معتقدند كه سبك اسناد چهار اصل دارد و فرض بر اين است كه براي وقوع افسردگي وجود هر چهار اصل لازم است، كه عبارتند از:
1ـ انتظار شيوع حوادث بسيار ناگوار يا انتظار وقوع حوادث بسيار مطلوب.
2ـ ناتواني در كنترل نتايج مرتبط با اين حوادث
3ـ برخورداري از يك سبك اسنادي ناجور (نسبت دادن رويدادهاي منفي به علل دروني، پايدار و كلي و رويدادهاي مثبت به علل بيروني، ناپايدار و اختصاصي).
4ـ هر قدر اطمينان درباره حالت ناگوار مورد انتظار و غير قابل كنترل بودن رويداد بيشتر باشد نارسايي هاي شناختي، انگيزشي ، نيرومندتر خواهند بود و هر قدر رويداد غير قابل كنترل براي فرد اهميت بيشتري داشته باشد، اختلال عاطفي و كاهش عزت نفس بيشتر خواهد بود.
علايق محققان بيشتر بر روي اصل سوم متمركز شده است . طبق اين اصل برخوداري از يك سبك اسنادي ناجور فرد را مستعد مي‌سازد تا در برابر رويدادهاي ناخوشايند يا عدم وقوع رويدادهاي خوشايند افسردگي نشان دهد (نظري، 1372).

بيان مسئله
امروزه انديشمندان سبك هاي يادگيري را مترادف با سبك هاي تفكر يا سبك‌هاي شناختي مي‌دانند . معتقدند سبك هاي شناختي آن دسته از ويژگي هاي فردي را شامل مي‌شود كه در نحوة پاسخ‌دهي و عملكرد در موقعيت هاي مختلف اثر مي‌گذارد و به نوعي قالب فكري ضروري فرد را مشخص مي‌كند . اين مفهوم روان شناختي روي جنبه‌هاي دروني و شخصيت تمركز مي‌يابد سبك هاي شناختي درون همه تجارب انسان از جمله فرايندهاي شناختي ، اجتماعي و عملكرد بين فردي جاي گرفته است همچنين سبك هاي شناختي با تفاوت اساسي در انتظارات شخص از زندگي، ارتباط با يكديگر و روشي كه در حل مسائل بكار مي‌گيرد ارتباط دارد. كلب چهار الگوي شناختي تفكر را مشخص مي‌كند . همگرايي، واگرايي ،‌انطباق دهنده و جذب كنندة هر فردي در زندگي روزمره خود از يكي از اين چهار روش بيشتر استفاده مي‌كند . شكل گيري اين الگوهاي فكري در هر فردي بستگي كامل به نحوه تجارب فردي او در زمان رشدش دارد. هنگامي‌كه محيط كودكي فرد سرشار از محرك هاي مختلف باشد، فرد هر روزه براي مقابله با آن‌ها احتياج به ارزيابي هاي مختلف دارد. اين فرد بايد اطلاعات زيادي را از محيط بگيرد و محيط هم اطلاعات زيادي از او مي‌خواهد بنابراين اين گونه محيط فرد را وامي‌دارد كه بيشتر رويدادها را مورد تجسس قرار دهد و جنبه هاي مختلف يك پديده را ببيند . اين افراد به نسبت كساني كه در يك محيط كم محركي زندگي كرده اند به آشكارا داراي تفاوت در الگوي فكري خودشان مي‌شوند فردي كه تجارب زيادي داشته به تدريج داراي يك الگوي فكري واگرا مي‌شود فرد ياد مي‌گيرد كه حوادث را از جنبه ها و موقعيت هاي مختلف مورد بررسي قرار دهد. و به جاي قانع شدن به يك علت به چندين علت در مورد يك رويداد بينديشد پس چنين فردي دامنه فعاليت هاي خودش را گسترش مي‌دهد. رويدادهاي مختلفي را تجربه مي‌كند سعي مي‌كند با همه آنها كنارآيد و ازهر كدام استفاده هاي خاص خودش را ببرد. درمقابل كسي

كه در يك محيط كم محرك زندگي كرده است يا در جريان رشد خود شكست هاي مختلفي داشته است به تدريج از الگوهاي فكري همگرا استفاده مي‌كند اين افراد در برابر يادگيري هاي جديد غير هيجاني مي‌شوند . كمتر دوست دارند كه با تجربه هاي جديد روبرو شوند و معمولاً براي هر حادثه يك يا دو دليل را بيشتر بيان نمي‌كنند علاقه هاي محدودي دارند بيشتر از استدلال هاي قياسي استفاده مي‌كنند در مواقعي كه تنها يك پاسخ درست وجود دارد خوب عمل مي‌كنند. بنابراين اين گونه افراد خيلي زود تر امكان دارد منفعل و درمانده شوند. اين افراد هنگامي‌كه در يك موقعيت شكست مي‌خورند به جاي انديشيدن دربارة‌جنبه هاي مختلف يك حادثه به يك بعد آن بيشتر توجه نمي‌كنند و آن را معمولاً دروني تر و پايدار مي‌يابند كمتر از خلاقيت خود استفاده مي‌كنند و معمولاً پاسخ هاي كمتري هم براي رهايي از واقعه يا حوادث بد كه در زندگي شان رخ مي‌دهد دارند ( البته بايد توجه داشت كه اين الگو لزوماً جنبه منفي ندارد. افراد با اين الگو الگو مي‌توانند در جنبه‌هاي مختلف اجتماعي افرادي خلاق و كارآمد باشند و همچنان كه امروز آن را شاهديم) هنگامي‌كه فرد شكست هاي پي در پي را تجربه كند بعد از مدتي فرد به جاي تفكر خلاقانه در مورد شكست ها به يك ارزيابي منفي از خود و موقعيت و يا حتي جهان پيرامون مي‌رسد و حتي چنان درمانده مي‌شود كه از دست زدن به هر عملي به علت احتمال شكست مي‌هراسد. الگوي درماندگي آموخته شده نيز براي اولين بار از اين تفكر نشات گرفت.
در حاليكه امروزه اين مفهوم چنان گسترش پيدا كرده است كه به بررسي پيچيده ترين عملكردهاي انسان يعني شناخت مي‌پردازد. به عقيده سليگمن درماندگي آموخته شده در انسانها به صورت افسردگي تجربه مي‌شود و اين هنگامي‌است كه شخص بر اين باور باشد كه كنترلي بر مسير رويدادهاي زندگي ندارد.
اين رويكرد بعد از تجديد نظر شدن توسط سليگمن و همكارانش عامل مهم در افسردگي افراد را نحوة تبيين هاي افراد از حوادث مي‌دانند.
حال سوال اين است كه آيا سبك تبيين خاص مي‌تواند منجر به بروز اختلال شود؟ يا چگونگي تبيين وقايع و حوادث توسط انسان در سوق دادن او به سمت اختلال افسردگي نقش دارد يا خير؟
آنها اعتقاد دارند هنگامي‌كه فردي با يك رويداد مواجه مي‌شود سبك‌هاي اسنادي او در سه بعد دروني‌ـ بيروني ،‌كلي ـ اختصاصي و پايدار ـ ناپايدار شكل مي‌گيرد و اشخاص افسرده معمولاً براي حوادث بد از تبيين هاي دروني ـ كلي و پايدار استفاده مي‌كنند. اين عامل باعث مي‌شود كه اشخاص به اين احساس برسند كه كنترلي بر محيط ندارند و پاسخ هايشان مستقل از حوادث است و بعدها به ناتواني تصوري از اين كه كاري از آنها ساخته نيست برسند و اين عامل مهمي‌در كاهش عزت نفس و به تبع‌آن شكل گيري افسردگي مي‌باشد.
پژوهش حاضر مي‌خواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا برداشتي كه دانشجويان افسرده از وقايع دارند و به تبع آن پيش بيني و انتظارات آنها با دانشجويان عادي متفاوت است؟ آيا سبك اسنادي ناجور در دانشجويان با افسردگي در ارتباط است يا نه؟ نهايتاً اين كه چه تفاوتي بين سبك اسنادي و سبك هاي تفكر دانشجويان

تحقیق, اختلالات, افسردگی

 

دانلود مستقیم فایل