مقاله گرايشهايي نو درجرم شناسي انگليس و آمريكاي شمالي – فایل جدید

مقاله گرايشهايي نو درجرم شناسي انگليس و آمريكاي شمالي,جرم شناسي آمريكاي شمالي و انگليسي

گرايشهايي نو درجرم شناسي انگليس و آمريكاي شمالي
مقدمه :
الف ـ مي توان گفت كه تا سالهاي 1960 ، جرم شناسي آمريكاي شمالي و انگليسي ، همانند جرم شناسي ساير كشورهاي اروپايي پيرامون پژوهش عوامل مجرمانه و سازو كار « عملي ساختن انديشه مجرمانه » دور مي زده است . به همين مناسبت ، اين جرم شناسي به طرف شناسايي روشهاي درماني و پيشگيرانه بزه و حتي المقدور جلوگيري از تكرار اعمال مجرمانه و در نهايت هموار نمودن بازگرداني اجتماعي محكومان ، متمايل بوده است . اين چيزي است كه انگلوساكسونها آن را REHABILITATIVEIDEAL مي نامند و به « اصلاح گرايي » هم مشهور است .
بي شك اختلافهاي بسيار مهمي بين نظريه هاي تهيه شده بوسيلة انگليسيها و آمريكائيان وجود دارد كه همين اختلافها بين روشهاي گوناگون درمان وپيشگيري هم كه آنان پيشنهاد مي كرده اند به چشم مي خورد .
نخستين اختلافها ، طبيعتاً بين برداشتهايي كه به نارسايهاي زيست شناختي يا ويژگيهاي روان شناختي و يا كساني كه بر عكس به اثر عوامل اجتماعي معتقدند ، وجود دارد .
همچنين در ميان هر يك از اين گرايشهاي مهم ، اختلاف بين نظريه هاي خاص نيز وجود دارد . به همين جهت است كه به عنوان نمونه ، در نظريه هاي آمريكائي ، با شناختي كه ما در فرانسه از آنها داريم ، مي توان
« محيط زيست گرايي » ، « معاشرتهاي ترجيحي » ، « تعارضهاي فرهنگي » ، « خرده فرهنگهاي بزه كارانه » … را از هم تميز داد . علي رغم اين اختلافها ، كليه اين نظريه ها ويژگي مشتركي را دارا بودند ، اصلي كه بطور ضمني مورد قبول آنها بود ، عبارت است از اينكه وجود جرم و بطور كلي انحراف در قالب آسيب شناسي فردي و اجتماعي و ناكارايي ، توجيه و تشريح مي گردد . همان طور كه انگليسيها مي گويند ، هدف تشريح با توجه به يك « الگوي پزشكي » بوده است .
ب ـ ولي حدود پانزده سال است كه اينگونه برداشت ، نخست در آمريكا و سپس در انگلستان ، سخت مورد انتقاد قرار گرفته است . دلايل اين انتقادها ، پيچيده و گوناگون هستند .
1 ـ نخست بايد شكست ( واقعي يا ادعايي ) كوششهايي را كه در جهت پيشگيري بزهماري و سازش پذير مجدد اجتماعي محكومان صورت گرفته است آشكار ساخت .
اين واقعيتي است كه بزهكاري از بيست سال پيش به گونه قابل ملاحظه اي افزايش يافته است ، كه بزهكاري نوجوانان باز هم به نسبت بيشتري افزايش پيدا كرده و بالاخره پيشگيري از تكرار جرم كه نا موفق بوده است.
به اين ملاحظات كه صرفاً جرم شناختي ، يك پديده جامعه شناختي كليتر اضافه مي گردد كه اين ، تحول رويه هاي ( ايستار ) اعضاء جامعه نسبت به ارزشهاي اجتماعي ـ اخلاقي است . در واقع جامعه بطور سنتي ، داراي همگوني كافي ارزشهاي اجتماعي ـ اخلاقي و در نتيجه ممنوعيتهاي حقوقي كيفر دار را قبول كنند . باري ، حدود بيست سال است كه اينگونه تصور بطور فزاينده اي رها

 

دانلود مستقیم فایل