تحقیق در مورد معاد شناسی – فایل جدید

تحقیق, در, مورد, معاد, شناسی

بسـم‌ الله‌ الـرّحمن‌ الـرّحيم‌

مقدمه :
سپاس‌ و حمد بي‌اندازه‌ و قياس‌ از ويژگيهاي‌ حضرت‌ ربّ ودود ذوالجلال‌ و الاءكرام‌، خداي‌ منّان‌ است‌ كه‌ بشر را بعد از آفرينش‌ و هدايت‌ تكوينيّه‌ به‌ خلعت‌ حركت‌ بسوي‌ كمال‌ به‌ هدايت‌ تشريعيّه‌ راهنمائي‌ و مخلَّع‌ فرمود .
و پاكترين‌ درود و تحيّت‌ و اكرام‌ بر پيامبران‌ و برگزيدگان‌ راه‌ خدا و طريق‌ هدايت‌ بسوي‌ معارف‌ حقّة‌ او باد، كه‌ با ارشاد خود بشر را از ظلمتكدة‌ جهل‌ به‌ وادي‌ ايمن‌ انوار علم‌ و دانش‌ الهيّه‌ رهبري‌ نمودند، و از جمود و ركود به‌ مقام‌ سعة‌ اطلاق‌ و گشايش‌ حقائق‌ و واقعيّات‌ به‌ پرواز درآوردند.
خاصّه‌ خاتم‌ پيمبران‌ حضرت‌ سيّدالمرسلين‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و جانشينان‌ او حضرت‌ سيّد الوصيّين‌، أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ و يازده‌ فرزند امجد او كه‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ عالم‌ را به‌ نور وجود خود منوّر، و با تحمّل‌ أعباء خلافت‌ و امانت‌ الهي‌ كاروان‌ بشريّت‌ را به‌ ميقات‌ خدا و لقاء او رهنمون‌ شدند، و صداي‌ پر طنين‌ جرس‌ قافله‌ را به‌ گوش‌ جهانيان‌ رساندند.

مقام‌ انسان‌ در ميان‌ موجودات‌
در ميان‌ تمام‌ موجودات‌ از جماد و نبات‌ و حيوان‌، انسان‌ داراي‌ يك‌ شرافت‌ و داراي‌ يك‌ خاصّه‌اي‌ است‌ كه‌ او را از بقيّه‌ متمايز نموده‌ و در صفّ خاصّي‌ قرار داده‌ است‌؛ و آن‌ همان‌ قواي‌ عاقله‌ و ادراك‌ كلّيّات‌ و امكان‌ عروج‌ و صعود به‌ عوالم‌ اعلا و مجرّدات‌ از نفوس‌ قدسيّه‌ عقلانيّه‌ است‌.
گرچه‌ علوم‌ تجربي‌ هنوز نتوانسته‌ است‌ براي‌ جميع‌ موجودات‌ حتّي‌ نباتات‌ و جمادات‌، اثبات‌ شعور و قدرت‌ بنمايد ولي‌ در فلسفة‌ كلّيّة‌ الهيّه‌ به‌ مرحلة‌ ثبوت‌ و برهان‌ رسيده‌ است‌ كه‌ هر موجودي‌ كه‌ بر آن‌ نام‌ موجود بتوان‌ گذاشت‌ حتّي‌ يك‌ پر كاه‌ و يك‌ ذرّة‌ نامرئي‌، همه‌ از نعمت‌ حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ بهرمندند و «وجود» ملازم‌ با اين‌ سه‌ خاصيّت‌ است‌؛ غاية‌ الامر هر موجودي‌ به‌ حسب‌ گنجايش‌ ظرف‌ وجودي‌ خود داراي‌ همان‌ درجه‌ از حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ است‌؛ موجودات‌ مادّيّه‌ بقدر گنجايش‌ خود، نباتات‌ و حيوانات‌ بقدر توسعة‌ ظروف‌ وجودي‌ آنها، انسان‌ و ملائكه‌ نيز بحسب‌ قابليّت‌ خود داراي‌ اين‌ خواصّ مي‌باشند.
انسان‌ در ميان‌ همة‌ موجودات‌ داراي‌ قواي‌ متضادّه‌ و غرائز مختلفه‌ و در گير و قوسِ كشمكش‌ اميال‌ نفسانيّه‌ و شهوات‌ از طرفي‌ و قواي‌ عاقله‌ و مجرّده‌ از سوي‌ ديگر است‌.
دائرة‌ فعّاليّت‌ حيوانات‌ محدود، و اختيار و اراده‌ و شعور آنها محدود است‌. و براي‌ جلب‌ منافع‌ و دفع‌ مضارّ خود بحركت‌ در مي‌آيند؛ پرندگان‌ در فضا به‌ پرواز آمده‌، و حيوانات‌ بحري‌ در دريا براي‌ طعمه‌ و صيد حركت‌ مي‌كنند، و وحوش‌ و جانوران‌ برّي‌ جز تمتّع‌ حسّ و توليد مثل‌ و إعمال‌ غرائز محدود و بسيط‌ خود قدمي‌ فراتر نمي‌نهند.
آنها غير از يك‌ طريق‌ مشي‌ محدود هيچ‌ آرزو و هدفي‌ ندارند، لذا اجتماع‌ آنها بسيط‌ و محدود است‌.
ولي‌ براي‌ انسان‌ اين‌ زندگي‌ به‌ صورت‌ ديگر درآمده‌ است‌. ورود اعتباريّات‌ در صحنة‌ زندگي‌ انسان‌ پيوسته‌ دائرة‌ فعّاليّت‌هاي‌ او را در زواياي‌ مختلفة‌ زندگي‌ توسعه‌ داده‌ است‌.
كارهاي‌ حقيقي‌ انسان‌ توأم‌ با يك‌ سلسله‌ امور اعتباريّه‌ گشته‌ و امور مصلحتي‌ براي‌ حفظ‌ آبرو و رسيدن‌ به‌ اميال‌ نفساني‌ و شؤون‌ موهومة‌ زندگي‌ و رياست‌ و مرؤوسيّت‌ و مالكيّت‌ و مملوكيّت‌ و حبّ جاه‌ و حسّ تفاخر و حبّ تكاثر، موجب‌ شده‌ بني‌ آدم‌ دست‌ به‌ يك‌ سلسله‌ فعّاليّت‌هاي‌ دامنه‌دار و وسيعي‌ بزنند.
گرايش‌ تند و شديد به‌ اين‌ امور اعتباري‌، طبعاً انسان‌ را از عالم‌ معني‌ و حقيقت‌ دور مي‌كند و آنطور كه‌ بايد و شايد نمي‌گذارد به‌ مقصودش‌ برسد.
مثلاً شخصي‌ كه‌ براي‌ ادامة‌ زندگي‌ خود احتياج‌ به‌ غذا دارد، اصل‌ غذا كه‌ متكفّل‌ امر حياتي‌ اوست‌ بسيار ساده‌ و راحت‌ بدست‌ مي‌رسد، ولي‌ مشكلاتي‌ عجيب‌ و غريب‌ از امور اعتباريّه‌ او را احاطه‌ مي‌كند؛ مي‌گويد چه‌ غذائي‌ انتخاب‌ كنم‌ كه‌ آبرويم‌ نرود؛ رفيقم‌ مرا در آن‌ حال‌ ببيند از من‌ انتقاد نكند، يا ميهماني‌ كه‌ به‌ منزل‌ مي‌آيد از من‌ خرده‌ نگيرد. اينها يك‌ رشته‌ امور اعتباريّه‌ است‌ كه‌ با آن‌ امر حقيقي‌ ممزوج‌ شده‌ و بالنّتيجه‌ عمل‌، شامل‌ هر دو گونه‌ از دست‌ يابي‌ به‌ واقع‌ و لحاظ‌ امر اعتباري‌ مي‌گردد.
و چه‌ بسا هست‌ كه‌ كثرت‌ توارد و تزاحم‌ امور اعتباري‌ به‌ حدّي‌ است‌ كه‌ آن‌ امر واقع‌ را بكلّي‌ از بين‌ مي‌برد و در كام‌ خود هلاك‌ مي‌كند.
تمام‌ اموري‌ كه‌ در دنيا براي‌ انسان‌ پيش‌ مي‌آيد يا انسان‌ بدانها دست‌ مي‌زند از قبيل‌ خريد و فروش‌، صلح‌، هبه‌، وكالت‌، اجاره‌، مزارعه‌، مساقاة‌، مضاربه‌، نكاح‌، طلاق‌؛ بر اساس‌ اعتباراتي‌ شديد متورّم‌ مي‌گردد به‌طوريكه‌ چه‌ بسا انسان‌ براي‌ حفظ‌ آنها خود را در كام‌ مرگ‌ مي‌كشاند، و آن‌ تورّم‌هاي‌ اعتباري‌ و مصلحت‌انديشي‌هاي‌ موهوم‌ را با جان‌ عزيز خود معاوضه‌ و مبادله‌ نموده‌ و در شطرنج‌ روزگار به‌ رايگان‌ مي‌بازد.

داستان‌ پيرمرد حريص‌ و هارون‌ الرّشيد در آرزوي‌ دراز
گويند روزي‌ هارون‌ الرّشيد به‌ خاصّان‌ و نديمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصي‌ كه‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حديثي‌ شنيده‌ است‌ زيارت‌ كنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حديث‌ را براي‌ من‌ نقل‌ كند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنة‌ يكصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ كه‌ با اين‌ مدّت‌ طولاني‌ يا كسي‌ از زمان‌ پيغمبر باقي‌ نمانده‌، يا اگر باقي‌ مانده‌ باشد در نهايت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پيدا كردن‌ چنين‌ شخصي‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اكناف‌ تفحّص‌ نمودند، هيچكس‌ را نيافتند بجز پيرمرد عجوزي‌ كه‌ قواي‌ طبيعي‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ كانون‌ و بنياد هستي‌ او را در هم‌ شكسته‌ بود و جز نفس‌ و يك‌ مشت‌ استخواني‌ باقي‌ نمانده‌ بود.
او را در زنبيلي‌ گذارده‌ و با نهايت‌ درجة‌ مراقبت‌ و احتياط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد كردند و يكسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسيار مسرور و شاد گشت‌ كه‌ به‌ منظور خود رسيده‌ و كسي‌ كه‌ رسول‌ خدا را زيارت‌ كرده‌ است‌ و از او سخني‌ شنيده‌، ديده‌ است‌.
گفت‌: اي‌ پيرمرد! خودت‌ پيغمبر اكرم‌ را ديده‌اي‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌.
هارون‌ گفت‌: كي‌ ديده‌اي‌ ؟ عرض‌ كرد: در سنّ طفوليّت‌ بودم‌، روزي‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ ديگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسيدم‌ تا از دنيا رحلت‌ فرمود.
هارون‌ گفت‌: بگو ببينم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخني‌ شنيدي‌ يا نه‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌، آنروز از رسول‌ خدا اين‌ سخن‌ را شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود:
يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الاْمَلِ
«فرزند آدم‌ پير مي‌شود و هر چه‌ بسوي‌ پيري‌ مي‌رود به‌ موازات‌ آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ مي‌گردد: يكي‌ حرص‌ و ديگري‌ آرزوي‌دراز.»
هارون‌ بسيار شادمان‌ و خوشحال‌ شد كه‌ روايتي‌ را فقط‌ با يك‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنيده‌ است‌؛ دستور داد يك‌ كيسة‌ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پير عجوز دادند و او را بيرون‌ بردند.
همينكه‌ خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بيرون‌ ببرند، پيرمرد نالة‌ ضعيف‌ خود را بلند كرد كه‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانيد كه‌ با او سخني‌ دارم‌. گفتند: نمي‌شود. گفت‌: چاره‌اي‌ نيست‌، بايد سؤالي‌ از هارون‌ بنمايم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌!
زنبيل‌ حامل‌ پيرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟ پيرمرد عرض‌ كرد: سؤالي‌ دارم‌. هارون‌ گفت‌: بگو. پيرمرد گفت‌: حضرت‌ سلطان‌! بفرمائيد اين‌ عطائي‌ كه‌ امروز به‌ من‌ عنايت‌ كرديد فقط‌ عطاي‌ ام

 

دانلود مستقیم فایل