بررسی و دانلود فایل تحقیق نقش جنبش دانشجويي در تحولات اجتماعي
تحقیق, نقش, جنبش, دانشجويي, , در, تحولات, اجتماعي, ,
بررسی و دانلود فایل تحقیق نقش جنبش دانشجويي در تحولات اجتماعي
تحقیق, نقش, جنبش, دانشجويي, , در, تحولات, اجتماعي, ,
بررسی و دانلود فایل خلاصه کتاب گيلان در جنبش مشروطيت
خلاصه, کتاب, گيلان, در, جنبش, مشروطيت
فایل تحقیق نقش جنبش دانشجويي در تحولات اجتماعي – به روز شده
نقش جنبش دانشجويي
در تحولات اجتماعي
– بحث محوري، بررسي نقش جنبشهاي دانشجويي در تاريخ تحولات سياسي- اجتماعي ايران است. اين جنبش يك پيشينه تاريخي دارد كه با تاسيس دانشگاه تهران در آغاز قرن حاضر (خورشيدي) شروع ميشود و تا امروز ادامه مييابد. البته در مقاطعي با افت و خيزها و فراز و نشيبهايي روبهروست. اگر موافق باشيد گفتگو را از همين نقطه آغاز كنيم.
– تصور من اين است كه جنبش دانشجويي ايران را بايد در قالب و چارچوب تئوريك نگاه كنيم؛ آن وقت اين سوال مطرح است كه دانشجو از چه رده سني است؟ و در چه موقعيت اجتماعي قرار دارد؟
اگر از لحاظ رده سني نگاه كنيم و هستيشناسي جوان را مورد بررسي قرار بدهيم، اين سوال مطرح ميشود كه «جوان چه نيازهايي دارد؟» با اين تعريف ميبينيم كه دوران جواني دوران انرژيزايي است اما در مقابل اين انرژيزايي، جوان دچار يك مجموعه پرسشهاي جديد ميشود. يعني با تحولاتي كه در وجود بيولوژيك او مطرح است، از درونش يك دسته فشارها و محركهاي جديد پديد ميآيد كه اين محركها براي او پرسش ايجاد ميكنند. اما وقتي ميگوييم دانشجو، مسئله ديگري را هم اضافه كردهايم؛ يعني علاوه بر اينكه او فشارها و محركهاي دروني او مطرح است، محركهاي بيروني هم وجود دارد. يعني دانشجو خود را در چارچوب خانواده، محله و موقعيت اعتقادي معرفي نميكند، بلكه خود را در چارچوب شغل هم مطرح ميسازد؛ يعني به يك انتخاب جديد ميرسد.
– … يعني وقتي از محيط خانوادگي دور ميشود به عنوان يك «طبقه»ي جديد، يك هويت نوپيدا ميكند؟
– دقيقاً همينطور است. او ميخواهد يك هويت جديد پيدا كند. او يك دسته زمينههاي هويتي پيشيني اوليه دارد. مثل خانواده و ابعاد اعتقادي، كه كشفي است. وقتي كه كودكي در يك خانواده به دنيا ميآيد، قوميت و اعتقادات خانواده بر روي او تاثير ميگذارد. اما اين جوان وقتي وارد دانشگاه ميشود رشته تحصيلي انتخاب ميكند. انتخاب اين رشته، سرنوشت چهل- پنجاه ساله زندگي او را تحت تاثير قرار ميدهد و اين انتخاب ديگر يك بحث «كشفي» نيست بلكه بحثي است «تاسيسي». او در اينكه «قوميتش» چيست، از اعتقاد خانواده كه به او القا شده تاثير ميپذيرد. اما اين وضعيت جديد «القا» نشده، بلكه «انتخاب» شده است، يعني او به جاي رشته (الف) رشته (ب) را انتخاب كرده است.
معمولاً در دوران دبيرستان نيز چنين وضعيتي به وجود ميآيد، اما حقيقت اين است كه در آن زمان جوان به آن رشد نرسيده كه بپرسد: «چرا اين رشته؟» محركهاي محيطي به انتخاب منجر ميشود؛ مثلاً رفتن به رشتههاي رياضي، ادبيات يا طبيعي بدون يك محاسبه عقلايي سنجيده. اما وضعيت در دانشگاه بسيار متفاوت، ملموس و روشن است. يك دانشآموز وقتي «رياضي» ميخواند نميداند كه نتيجه اين رشته قطعاً به «مهندسي» ميانجامد يا نه و اگر ميانجامد به چه گرايشي از مهندسي؟ يا اگر «تجربي» ميخواند، آيا حتماً به پزشكي ختم ميشود؟ اما وقتي او به دانشكده ميآيد اين شغل برايش «انضمامي» شده است. دانشجوي علوم سياسي يا دانشجوي عمران يا دانشجوي پزشكي داراي چارچوب شغلي تقريباً مشخصي است.
– … چرا شغل؟
– به دليل آنكه دانشگاه اصولاً براي رفع نيازهاي «پسيني» به وجود آمده است. حالا ممكن است در دانشگاه به فلسفه بپردازند، ولي وقتي به دانشگاه ميرويد «رشته»، تخصصي است، اين تخصص در مواردي به نياز معنوي نپرداخته است. مثلاً مهندسي عمران را در نظر بگيريد، اين وضع دقيقتر است.
اما هنوز در علوم سياسي اين تاثيرات خيلي روشن نيست. در رشتههاي سياسي به دو نكته ميانديشيد: يكي آزادي فردي، ديگري استقلال ملي. يعني مفهوم رشته سياسي يك مفهوم امنيتي است: راههاي ارتقاي قدرت ملي براي تامين منافع ملي. ولي در جامعه ما اين نكته هنوز جا نيفتاده است. رشتههاي علوم انساني بسيار مظلوم واقع شدهاند. اما وقتي يك نفر رشته مهندسي مكانيك را انتخاب ميكند، هدف او مشخص است. يا اگر رشتههاي پزشكي را انتخاب ميكند در حقيقت براي تامين شغل است. بنابراين هويتهاي پيشيني با اين هويتهاي پسيني در مقابل هم قرار ميگيرند.
– … و اين يك تعارض است؟
– تعارض نه، تباين است! چون هويت پيشيني انسان جزو «وجود فلسفي» اوست. آيا اين وجود فلسفي پيشيني كه بديهي است (يعني انسان خود را در آن كشف مي كند) با شغلش در تعارض است؟ تصور من اين است كه چنين نيست.
دو گروه اين امر را در تعارض ميبينند. سنتيها كه نگرش متافيزيكي دارند و با تاكيد بر هويت پيشيني، پسيني را رها ميكنند؛ يعني ميگويند كه دنيا چه اعتباري دارد، بنابراين براي آنها «ملي» هم چيز بدي است، «تخصص» هم چيز بدي است و به هيچ يك هم توجه نميكنند. گروه ديگر كساني هستند كه همه نكتههاي پيشيني را نقد ميكنند و بر پسيني تاكيد ميكنند و با پسيني به تعارض پيشيني ميروند. اما در دنياي امروزي به موازات اينكه مسائل پسيني مثل اقتصاد، صنعت و شغل پيشرفت كرده، خودآگاهي فرهنگي هم زياد شده است. قبلاً تصور ميشد كه در كنار اين پيشرفتهاي تمدني (صنعت، اقتصاد و …) كه راحتي و آسايش ميانجامد. به همين لحاظ است كه اين عزيزان گاه دچار اشتباه ميشوند و تمدن و فرهنگ را يكي ميگيرند. پس گروه سنتي، تمدن و فرهنگ را يكي ميگيرد و تمدن را مقهور فرهنگ ميداند، يعني لايه فرهنگي را تقويت ميكند، در نتيجه تاكيدش بر روي هويتهاي پيشيني است. در مقابل، گروه ديگر تاكيدش بر تمدن است و فرهنگ را ناشي از تمدن ميداند.
تصور ما اين است كه بايد، تلفيقي از اين دو صورت گيرد و در اين تلفيق دو حركت وجود دارد. يكي حركت انبساطي است كه به سوي آسايش، راحتي، رفاه و توانمندي ميرود. اين توانمندي براي آمريكايي يا ايراني، براي طبقه پايين يا طبقه بالا فرقي نميكند. توانمندي، بيرون از انسان است. در برخورد مبتني بر زور يك تانك در مقابل يك خودرو، با هر اعتقادي كه شما داشته باشيد، غلبه با تانك است. من به ابعاد توانمندي ميگويم: تمدني!
دانشجو وقتي وارد دانشگاه ميشود رشته انتخاب ميكند: مهندسي، پزشكي، داروسازي. نكتهاي كه ابتدا از اين مبحث، در نظرش مجسم ميشود تمدني است كه به او توانمندي بدهد. ما معتقديم كه اين توانمندي براي معدودي از افراد اين پرسش را به وجود ميآورد كه كمال تو چيست؟ همان ارزشهاي پيشيني است كه فلسفه انسان است؛ اعتقاد و قوميت انسان است كه من به آنها ميگويم كمال فرهنگي.
– آيا جنبش دانشجويي در ايران كمال گراست؟
– ابتدا ميخواست كمال گرا باشد و به توانمندي نميانديشيد. يعني اگر امروز با دانشجويان آن زمان درباره نظام حكومتي شاه صحبت كنيد (دانشجوياني كه مبارزه ميكردند) و بپرسيد: مشكل شما با شاه چه بود؟ مجموعه جملاتي را به شما ميگويد كه همگي فعليه است: دزد بودند، فاسد بودند، وابسته بودند، كثيف بودند، خود فروخته بودند و … حال اگر بپرسيد: آيا توانمندي داشتند يا نه؟ ممكن است جوابهايي به شما بدهند كه با بخش او در تعارض باشد. غرض من اين نيست كه بگويم آنها خوب بودند يا بد، اينجا بحث تاييد يا تكذيب مطرح نيست.
در آن زمان دانشگاههايي كه به وجود آمده بودند دروني نشده بودند. البته هنوز هم اين مشكل را داريم. اگر به دانشجو بگوييد: آقاي مهندسي، آقاي دانشجوي علوم سياسي، شما وارد دانشگاه شديد كه قصد داريد چه توانمندياي داشته باشيد؟
تحقیق, نقش, جنبش, دانشجويي, , در, تحولات, اجتماعي, ,
فایل خلاصه کتاب گيلان در جنبش مشروطيت – به روز شده
عنوان :
خلاصه کتاب گيلان در جنبش مشروطيت
نويسنده کتاب :
ابراهيم فخرايی
گيلان در جنبش مشروطيت
مقدمه
ايران از جمله کشورهايی است که در طول تاريخ ، سوانح بسيار به خود ديده و با تحولات فراوان روبرو شده است ، تحولاتی که گاه مطلوب و دلپذير و زمانی تلخ و دردناک بوده ، غم و اندوه به بار می آورده و يا بهجت و سرور می آفريده اند. بررسی سوانح مذبور به ما می آموزد که رويدادها چگونه و تحولات از چه قرار بوده اند.
در روزگار قديم ، تاريخ را بيشتر سرگذشت شهرياران و امروز قهرمانان ميپنداشتندو همينقدر کافی بود که اساطير و حکايات و رواياتی از گذشتگان نقل شود تا کسانی ستايش و کسان ديگری نکوهش شوند .
به عقيده جمعی ، تاريخ بجز توالی يک سلسله حوادث و واقعات نبوده است که در زندگی اقوام و قبايل پديد آمده وشکستها و ناکاميها و يا غلبه ها و پيروزی هايی به همراه داشته است . اما در اين روزگاران ، مفهوم تاريخ با روزگار گذشته فرق دارد و يکی از فرقها اين است که از مطالعه تاريخ ، علل بروز کشف و عوامل خلاقه واقعات درک و ارزيابی می شوند ؛ و چون سر نوشت ملتها به طرز تفکر و خصايص و آداب و صفات روحيشان وابسته است ، هدف تاريخ ، يافتن ريشه های تکوين خلقيات ، روحيات ، رسوم و آدابی که موجب عقب ماندگی يا باعث رشد و ارتقا می شوند ، خواهد بود . تاريخ در حقيقت ، شالوده و زيربنای زندگی حال و آينده هر جماعت را تشکيل خواهد داد .
مطالعه سرگذشت بشر از قرون ما قبل تاريخ اين نکته را مسلم می دارد که فعاليت موجودی به نام انسان از بدو پيدايش در عرصه گيتی ،تا حد حفظ غريزی حيات ودفاع از نفس و مبارزه با عوارض طبيعی و آفات به پايان می رسيده و تلاشش در چهارچوب تغذيه و پوشاک و محفوظ ماندن از سرما و گرما و مصونيت از آلام و عوامل باز دارنده زندگی جسمانی خلاصه می شده است .
از وقتی که از اين مرحله پا فراتر نهاده شد و ديد بشر از جهان زندگی وسعت گرفت و آدمی افق روشنتری را برابر ديدگانش گسترده يافت ، و به دانش و زندگی معنوی انديشيد و به سراغ کشف مجهولات رفت وبه اندکی از رازهای طبيعت و پديده های جهان واقف گشت ، در مقام تدوين تاريخ و به جا گذاشتن آثار و ثمرات زندگانی تلخ و شيرينش برآمد.
سرگذشت انسان در اين دوره از تاريخ ، که تا عصر معاصر ادامه می يابد ، ترکيبی است از تاسيس امپراطوريها ، حکومتها و مجموعه ای است از حدود مشخص جغرافيايی و باز شدن جبهه های سياسی و اقتصادی و به وجود آمدن احزاب و مرامها و مبارزات سياسی و دينی و انواع تعديات و تجاوزات و خونريزی ها و انهدامها و انعکاس فتوحات و شکستها در الواح و سنگ نوشته ها و اوراق مدون .
يکی از واقعات مهم زمان در کشور ما ، که از آغاز قرن بيستم ميلادی روی داده واقعه مشروطيت است .مشروطيت به معنای حکومت عدل و قانون و بر قراری تساوی حقوق و مهار شدن قدرتهای مطلقه و عدم تجاوز به آزادی های انديشه و قلم و گفتار .
اوضاع گيلان پيش از جنبش مشروطيت
ويرانيهای وارده به گيلان در عهد ملوک الطوايفی و جريانات نامطلوب بعدی ، اهالی را از هر حيث تکيده و در مانده ساخت . کشتار حولناک طاعون در سالهای 1247 و 1295ﻫ.ق. ، که نصف جمعيت گيلان را تلف کرد ، همچنين وبای سنوات 1315 و 1321 ﻫ.ق. و آتشسوزی های مکرر رمقی برای ساکنين اين سرزمين باقی نگذاشت . حکامی که از تهران به رشت آمده و به اصطلاح آن روز وزير گيلان ناميده می شدند ، نه تنها هيچ گونه عمل مثبتی انجام نمی دادند بلکه امکان هر گونه رشد و پيشرفت را از مردم سلب می کردند . نه مرجعی به نام دادگستری وجود داشت و نه سازمانی به نام شهربانی و شهرداری . تمام اختيارات منطقه در دست حکام وقت بود ، و اينان ، که ندرتا در بينشان افراد با لياقت يافت می شد ، به هوای نفس و طرز تفکرشان ، به روتق و فتق کارها می پرداختند و چاپلوسی اطرافيان را تحويل می گرفتند . عوام الناس و توده مردم در فقر و جهل و بی خبری به سر می بردند . شرکت آنان در اجتماعات فقط در مجالس وعظ و تعزيه و روضه خوانی و زنجير و قمه و سينه زنی بود . روحانيون مقامپرست و سالوس چماق تکفيرشان بالای سر روشنفکران و ترقی طلبان بلند بود . علمای حقيقی ، که هم پرهيزکار و هم عارف به حقايق دينت بودن
خلاصه, کتاب, گيلان, در, جنبش, مشروطيت
تحقیق, نقش, جنبش, دانشجويي, , در, تحولات, اجتماعي, ,
نقش جنبش دانشجويي
در تحولات اجتماعي
– بحث محوري، بررسي نقش جنبشهاي دانشجويي در تاريخ تحولات سياسي- اجتماعي ايران است. اين جنبش يك پيشينه تاريخي دارد كه با تاسيس دانشگاه تهران در آغاز قرن حاضر (خورشيدي) شروع ميشود و تا امروز ادامه مييابد. البته در مقاطعي با افت و خيزها و فراز و نشيبهايي روبهروست. اگر موافق باشيد گفتگو را از همين نقطه آغاز كنيم.
– تصور من اين است كه جنبش دانشجويي ايران را بايد در قالب و چارچوب تئوريك نگاه كنيم؛ آن وقت اين سوال مطرح است كه دانشجو از چه رده سني است؟ و در چه موقعيت اجتماعي قرار دارد؟
اگر از لحاظ رده سني نگاه كنيم و هستيشناسي جوان را مورد بررسي قرار بدهيم، اين سوال مطرح ميشود كه «جوان چه نيازهايي دارد؟» با اين تعريف ميبينيم كه دوران جواني دوران انرژيزايي است اما در مقابل اين انرژيزايي، جوان دچار يك مجموعه پرسشهاي جديد ميشود. يعني با تحولاتي كه در وجود بيولوژيك او مطرح است، از درونش يك دسته فشارها و محركهاي جديد پديد ميآيد كه اين محركها براي او پرسش ايجاد ميكنند. اما وقتي ميگوييم دانشجو، مسئله ديگري را هم اضافه كردهايم؛ يعني علاوه بر اينكه او فشارها و محركهاي دروني او مطرح است، محركهاي بيروني هم وجود دارد. يعني دانشجو خود را در چارچوب خانواده، محله و موقعيت اعتقادي معرفي نميكند، بلكه خود را در چارچوب شغل هم مطرح ميسازد؛ يعني به يك انتخاب جديد ميرسد.
– … يعني وقتي از محيط خانوادگي دور ميشود به عنوان يك «طبقه»ي جديد، يك هويت نوپيدا ميكند؟
– دقيقاً همينطور است. او ميخواهد يك هويت جديد پيدا كند. او يك دسته زمينههاي هويتي پيشيني اوليه دارد. مثل خانواده و ابعاد اعتقادي، كه كشفي است. وقتي كه كودكي در يك خانواده به دنيا ميآيد، قوميت و اعتقادات خانواده بر روي او تاثير ميگذارد. اما اين جوان وقتي وارد دانشگاه ميشود رشته تحصيلي انتخاب ميكند. انتخاب اين رشته، سرنوشت چهل- پنجاه ساله زندگي او را تحت تاثير قرار ميدهد و اين انتخاب ديگر يك بحث «كشفي» نيست بلكه بحثي است «تاسيسي». او در اينكه «قوميتش» چيست، از اعتقاد خانواده كه به او القا شده تاثير ميپذيرد. اما اين وضعيت جديد «القا» نشده، بلكه «انتخاب» شده است، يعني او به جاي رشته (الف) رشته (ب) را انتخاب كرده است.
معمولاً در دوران دبيرستان نيز چنين وضعيتي به وجود ميآيد، اما حقيقت اين است كه در آن زمان جوان به آن رشد نرسيده كه بپرسد: «چرا اين رشته؟» محركهاي محيطي به انتخاب منجر ميشود؛ مثلاً رفتن به رشتههاي رياضي، ادبيات يا طبيعي بدون يك محاسبه عقلايي سنجيده. اما وضعيت در دانشگاه بسيار متفاوت، ملموس و روشن است. يك دانشآموز وقتي «رياضي» ميخواند نميداند كه نتيجه اين رشته قطعاً به «مهندسي» ميانجامد يا نه و اگر ميانجامد به چه گرايشي از مهندسي؟ يا اگر «تجربي» ميخواند، آيا حتماً به پزشكي ختم ميشود؟ اما وقتي او به دانشكده ميآيد اين شغل برايش «انضمامي» شده است. دانشجوي علوم سياسي يا دانشجوي عمران يا دانشجوي پزشكي داراي چارچوب شغلي تقريباً مشخصي است.
– … چرا شغل؟
– به دليل آنكه دانشگاه اصولاً براي رفع نيازهاي «پسيني» به وجود آمده است. حالا ممكن است در دانشگاه به فلسفه بپردازند، ولي وقتي به دانشگاه ميرويد «رشته»، تخصصي است، اين تخصص در مواردي به نياز معنوي نپرداخته است. مثلاً مهندسي عمران را در نظر بگيريد، اين وضع دقيقتر است.
اما هنوز در علوم سياسي اين تاثيرات خيلي روشن نيست. در رشتههاي سياسي به دو نكته ميانديشيد: يكي آزادي فردي، ديگري استقلال ملي. يعني مفهوم رشته سياسي يك مفهوم امنيتي است: راههاي ارتقاي قدرت ملي براي تامين منافع ملي. ولي در جامعه ما اين نكته هنوز جا نيفتاده است. رشتههاي علوم انساني بسيار مظلوم واقع شدهاند. اما وقتي يك نفر رشته مهندسي مكانيك را انتخاب ميكند، هدف او مشخص است. يا اگر رشتههاي پزشكي را انتخاب ميكند در حقيقت براي تامين شغل است. بنابراين هويتهاي پيشيني با اين هويتهاي پسيني در مقابل هم قرار ميگيرند.
– … و اين يك تعارض است؟
– تعارض نه، تباين است! چون هويت پيشيني انسان جزو «وجود فلسفي» اوست. آيا اين وجود فلسفي پيشيني كه بديهي است (يعني انسان خود را در آن كشف مي كند) با شغلش در تعارض است؟ تصور من اين است كه چنين نيست.
دو گروه اين امر را در تعارض ميبينند. سنتيها كه نگرش متافيزيكي دارند و با تاكيد بر هويت پيشيني، پسيني را رها ميكنند؛ يعني ميگويند كه دنيا چه اعتباري دارد، بنابراين براي آنها «ملي» هم چيز بدي است، «تخصص» هم چيز بدي است و به هيچ يك هم توجه نميكنند. گروه ديگر كساني هستند كه همه نكتههاي پيشيني را نقد ميكنند و بر پسيني تاكيد ميكنند و با پسيني به تعارض پيشيني ميروند. اما در دنياي امروزي به موازات اينكه مسائل پسيني مثل اقتصاد، صنعت و شغل پيشرفت كرده، خودآگاهي فرهنگي هم زياد شده است. قبلاً تصور ميشد كه در كنار اين پيشرفتهاي تمدني (صنعت، اقتصاد و …) كه راحتي و آسايش ميانجامد. به همين لحاظ است كه اين عزيزان گاه دچار اشتباه ميشوند و تمدن و فرهنگ را يكي ميگيرند. پس گروه سنتي، تمدن و فرهنگ را يكي ميگيرد و تمدن را مقهور فرهنگ ميداند، يعني لايه فرهنگي را تقويت ميكند، در نتيجه تاكيدش بر روي هويتهاي پيشيني است. در مقابل، گروه ديگر تاكيدش بر تمدن است و فرهنگ را ناشي از تمدن ميداند.
تصور ما اين است كه بايد، تلفيقي از اين دو صورت گيرد و در اين تلفيق دو حركت وجود دارد. يكي حركت انبساطي است كه به سوي آسايش، راحتي، رفاه و توانمندي ميرود. اين توانمندي براي آمريكايي يا ايراني، براي طبقه پايين يا طبقه بالا فرقي نميكند. توانمندي، بيرون از انسان است. در برخورد مبتني بر زور يك تانك در مقابل يك خودرو، با هر اعتقادي كه شما داشته باشيد، غلبه با تانك است. من به ابعاد توانمندي ميگويم: تمدني!
دانشجو وقتي وارد دانشگاه ميشود رشته انتخاب ميكند: مهندسي، پزشكي، داروسازي. نكتهاي كه ابتدا از اين مبحث، در نظرش مجسم ميشود تمدني است كه به او توانمندي بدهد. ما معتقديم كه اين توانمندي براي معدودي از افراد اين پرسش را به وجود ميآورد كه كمال تو چيست؟ همان ارزشهاي پيشيني است كه فلسفه انسان است؛ اعتقاد و قوميت انسان است كه من به آنها ميگويم كمال فرهنگي.
– آيا جنبش دانشجويي در ايران كمال گراست؟
– ابتدا ميخواست كمال گرا باشد و به توانمندي نميانديشيد. يعني اگر امروز با دانشجويان آن زمان درباره نظام حكومتي شاه صحبت كنيد (دانشجوياني كه مبارزه ميكردند) و بپرسيد: مشكل شما با شاه چه بود؟ مجموعه جملاتي را به شما ميگويد كه همگي فعليه است: دزد بودند، فاسد بودند، وابسته بودند، كثيف بودند، خود فروخته بودند و … حال اگر بپرسيد: آيا توانمندي داشتند يا نه؟ ممكن است جوابهايي به شما بدهند كه با بخش او در تعارض باشد. غرض من اين نيست كه بگويم آنها خوب بودند يا بد، اينجا بحث تاييد يا تكذيب مطرح نيست.
در آن زمان دانشگاههايي كه به وجود آمده بودند دروني نشده بودند. البته هنوز هم اين مشكل را داريم. اگر به دانشجو بگوييد: آقاي مهندسي، آقاي دانشجوي علوم سياسي، شما وارد دانشگاه شديد كه قصد داريد چه توانمندياي داشته باشيد؟
خلاصه, کتاب, گيلان, در, جنبش, مشروطيت
عنوان :
خلاصه کتاب گيلان در جنبش مشروطيت
نويسنده کتاب :
ابراهيم فخرايی
گيلان در جنبش مشروطيت
مقدمه
ايران از جمله کشورهايی است که در طول تاريخ ، سوانح بسيار به خود ديده و با تحولات فراوان روبرو شده است ، تحولاتی که گاه مطلوب و دلپذير و زمانی تلخ و دردناک بوده ، غم و اندوه به بار می آورده و يا بهجت و سرور می آفريده اند. بررسی سوانح مذبور به ما می آموزد که رويدادها چگونه و تحولات از چه قرار بوده اند.
در روزگار قديم ، تاريخ را بيشتر سرگذشت شهرياران و امروز قهرمانان ميپنداشتندو همينقدر کافی بود که اساطير و حکايات و رواياتی از گذشتگان نقل شود تا کسانی ستايش و کسان ديگری نکوهش شوند .
به عقيده جمعی ، تاريخ بجز توالی يک سلسله حوادث و واقعات نبوده است که در زندگی اقوام و قبايل پديد آمده وشکستها و ناکاميها و يا غلبه ها و پيروزی هايی به همراه داشته است . اما در اين روزگاران ، مفهوم تاريخ با روزگار گذشته فرق دارد و يکی از فرقها اين است که از مطالعه تاريخ ، علل بروز کشف و عوامل خلاقه واقعات درک و ارزيابی می شوند ؛ و چون سر نوشت ملتها به طرز تفکر و خصايص و آداب و صفات روحيشان وابسته است ، هدف تاريخ ، يافتن ريشه های تکوين خلقيات ، روحيات ، رسوم و آدابی که موجب عقب ماندگی يا باعث رشد و ارتقا می شوند ، خواهد بود . تاريخ در حقيقت ، شالوده و زيربنای زندگی حال و آينده هر جماعت را تشکيل خواهد داد .
مطالعه سرگذشت بشر از قرون ما قبل تاريخ اين نکته را مسلم می دارد که فعاليت موجودی به نام انسان از بدو پيدايش در عرصه گيتی ،تا حد حفظ غريزی حيات ودفاع از نفس و مبارزه با عوارض طبيعی و آفات به پايان می رسيده و تلاشش در چهارچوب تغذيه و پوشاک و محفوظ ماندن از سرما و گرما و مصونيت از آلام و عوامل باز دارنده زندگی جسمانی خلاصه می شده است .
از وقتی که از اين مرحله پا فراتر نهاده شد و ديد بشر از جهان زندگی وسعت گرفت و آدمی افق روشنتری را برابر ديدگانش گسترده يافت ، و به دانش و زندگی معنوی انديشيد و به سراغ کشف مجهولات رفت وبه اندکی از رازهای طبيعت و پديده های جهان واقف گشت ، در مقام تدوين تاريخ و به جا گذاشتن آثار و ثمرات زندگانی تلخ و شيرينش برآمد.
سرگذشت انسان در اين دوره از تاريخ ، که تا عصر معاصر ادامه می يابد ، ترکيبی است از تاسيس امپراطوريها ، حکومتها و مجموعه ای است از حدود مشخص جغرافيايی و باز شدن جبهه های سياسی و اقتصادی و به وجود آمدن احزاب و مرامها و مبارزات سياسی و دينی و انواع تعديات و تجاوزات و خونريزی ها و انهدامها و انعکاس فتوحات و شکستها در الواح و سنگ نوشته ها و اوراق مدون .
يکی از واقعات مهم زمان در کشور ما ، که از آغاز قرن بيستم ميلادی روی داده واقعه مشروطيت است .مشروطيت به معنای حکومت عدل و قانون و بر قراری تساوی حقوق و مهار شدن قدرتهای مطلقه و عدم تجاوز به آزادی های انديشه و قلم و گفتار .
اوضاع گيلان پيش از جنبش مشروطيت
ويرانيهای وارده به گيلان در عهد ملوک الطوايفی و جريانات نامطلوب بعدی ، اهالی را از هر حيث تکيده و در مانده ساخت . کشتار حولناک طاعون در سالهای 1247 و 1295ﻫ.ق. ، که نصف جمعيت گيلان را تلف کرد ، همچنين وبای سنوات 1315 و 1321 ﻫ.ق. و آتشسوزی های مکرر رمقی برای ساکنين اين سرزمين باقی نگذاشت . حکامی که از تهران به رشت آمده و به اصطلاح آن روز وزير گيلان ناميده می شدند ، نه تنها هيچ گونه عمل مثبتی انجام نمی دادند بلکه امکان هر گونه رشد و پيشرفت را از مردم سلب می کردند . نه مرجعی به نام دادگستری وجود داشت و نه سازمانی به نام شهربانی و شهرداری . تمام اختيارات منطقه در دست حکام وقت بود ، و اينان ، که ندرتا در بينشان افراد با لياقت يافت می شد ، به هوای نفس و طرز تفکرشان ، به روتق و فتق کارها می پرداختند و چاپلوسی اطرافيان را تحويل می گرفتند . عوام الناس و توده مردم در فقر و جهل و بی خبری به سر می بردند . شرکت آنان در اجتماعات فقط در مجالس وعظ و تعزيه و روضه خوانی و زنجير و قمه و سينه زنی بود . روحانيون مقامپرست و سالوس چماق تکفيرشان بالای سر روشنفکران و ترقی طلبان بلند بود . علمای حقيقی ، که هم پرهيزکار و هم عارف به حقايق دينت بودن