مخالفت

فایل تحقیق انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى – به روز شده

فایل تحقیق انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى – به روز شده

انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى
نبى اللّه ابراهيم زاده آملى
مقدمه
امام على بن ابى طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشينى منصوص از رسول گرامى اسلام(ص)، پس از كشته شدن خليفه سوم، در تاريخ بيست و پنجم ذى حجه سى و پنج هجرى (ششصد و چهل و چهار ميلادى)[1]، با همه استنكافش از پذيرفتن حكومت و خلافت، با اقبال عمومى و اصرار آنان براى پذيرش منصب حكومت ظاهرى، مواجه شد، و با بيعت آنان و در رأس همه، بيعت اصحاب پيامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدى امر حكومت و خلافت بر مسلمانان گرديد.
در باره حكومت ظاهرى امام على(ع) و به تعبير ديگر، حكومت علوى، چند مسأله از مسلّمات تاريخى است.
نخست اينكه امام(ع) در فضاى كاملاً آزاد سياسى ـ اجتماعى و با اقبال عمومى و اشتياق توده هاى مردم مسلمان و بيعت از روى ميل و اختيار آنان، به حكومت رسيد؛ چون، مردم پس از پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حكومت پيشينيان و انواع تبعيضها، بى عدالتيها و فساد و تباهى، به اين نتيجه رسيدند كه تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعيض آميز و ستم آلود، پايان دادن به دوران حكومت خليفه پيشين و تعيين خليفه جديد است، لذا پس از وى، به در خانه وصى و جانشين بحق پيامبر(ص) حضرت على(ع) روى آوردند و دست بيعت به سويش گشودند و به طور جدى، خواهان حكومت علوى بودند و در برابر عدم پذيرش امام(ع) اصرار ورزيده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند. امام(ع) در اين باره فرموده است:
«ازدحام فراوانى كه مانند يالهاى كفتار بود [به هم فشرده و انبوه] مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف، مرا احاطه كردند [و] چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم زير پا له شوند! آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو سو پاره شد! مردم همانند گوسفندانى [گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در ميان گرفتند.[2]
مانند شترهاى ماده اى كه به فرزندان خود روى آورند، به سوى من روى آورديد و مى گفتيد: «بيعت! بيعت!». من، دستم را بستم و شما آن را مى گشوديد. من، آن را از شما برمى گرفتم و شما به سوى خود مى كشيديد.»[3]
طبرى نيز نقل مى كند كه امام على(ع) در برابر اصرار مردم بر بيعت، فرمود: «اين كار ـ بيعت ـ را نكنيد. اگر من، وزير و همكار امام مسلمانان باشم، بهتر از اين است كه امير و حاكم بر مسلمانان باشم.»، اما آنان گفتند: «به خدا سوگند! ما، تو را رها نمى كنيم تا اين كه با تو بيعت كنيم.»[4]
دوم اينكه امام(ع) پيش از اين، براى رسيدن به امامت و حكومت ظاهرى و زعامت سياسى ـ كه آن را حق مسلّم خود مى دانست ـ از هر گونه تلاش و اقدام ممكن، خوددارى نورزيد، اما پس از قتل عثمان، با وجود اقبال عمومى و اصرارشان براى حكومت و زعامت سياسى، از پذيرش آن ابا ورزيد. راز اين اكراه و امتناع چيست؟
راز اين امتناع، براى پژوهندگانى كه از اوضاع آن مقطع زمانى آگاهى دارند و از روحيات و ويژگيهاى شخصيتى امام على(ع) نيز شناختى، هر چند اجمالى، دارند، روشن است؛ زيرا، منصب خلافت و حكومت ظاهرى براى آن حضرت، يك هدف و يك ارزش اصيل نبود تا آن را به هر قيمتى كه شده و در هر شرايط سياسى و اجتماعى بپذيرد و از پذيرفتنش نيز خوشحال شود، بلكه حكومت، براى آن بزرگ پيشواى دينى و برترين اسوه كمالات انسانى و الهى، چنان كه خودش بارها بار فرمود[5]، وسيله اى براى پياده كرده احكام نورانى اسلام ناب محمدى(ص) و نشر و تبليغ فرهنگ غنى قرآنى و بسط عدالت همه جانبه سياسى و اجتماعى و اقتصادى و رفع تبعيض و ستم از جامعه اسلامى بود.
امام(ع) با ارزيابى اوضاع موجود و ملاحظه دگرگونيهايى كه در جامعه به وقوع پيوسته و ضد ارزشها، جايگزين ارزشها شده و مردم، از فرهنگ اصيل اسلام ناب محمدى و احكام قرآنى فاصله گرفته بودند، به خوبى مى دانست كه حكومت كردن بر چنين جامعه اى و سامان دادن اوضاع نابه سامان اجتماعى و دفع تبعيض و فساد و بى عدالتى ها و باز گرداندن اوضاع به وضعيت دوران پيامبر(ص) كارى بس دشوار و بلكه محال است، بنابراين، از پذيرش حكومت خوددارى مى كرد.
دشوارى تغيير اوضاع، از آنجا ناشى مى شد كه از يك سو، عموم مردم، با فضاى آلوده و وارونه دوران حكومتهاى پيشين، بويژه دوران عثمان، خو گرفته بودند و آماده پذيرش احكام اسلام ناب و رعايت اصول ارزشى و عدالت اجتماعى و اقتصادى نبودند و از سوى ديگر، كارگزاران نظام حكومتى ـ كه همگى، به جا مانده از دوران حكومت عثمان و يا خلفاى پيش از او بودند و بسيارى از آنان، اگر نگوييم همه آنان، دستشان در اخذ و مصرف بيت المال، به نحو دلخواه، باز بود و در اين زمينه، فعال مايشاء بودند، به هيچ قيمتى حاضر نبودند از شغلها و پستهاى آب و نان دار خود دست بكشند و مطيع امام(ع) ـ كه تنها به ارزشها فكر مى كرد ـ گردند.
اين، واقعيتى است كه در بسيارى از سخنان امام(ع) به آن تصريح شده است:

تحقیق, انگيزه, هاى, مخالفت, با, حكومت, علوى

 

دانلود مستقیم فایل

فایل تحقیق مخالفت حضرت علی با بيگاري و كار اجباري – به روز شده

فایل تحقیق مخالفت حضرت علی با بيگاري و كار اجباري – به روز شده

مخالفت حضرت با بيگاري و كار اجباري
در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السلام مردم كي از اقاليم نزد آن حضرت آمدند و چنين معروض داشتند : در سرزمين ما آثار نهري هست كه گذشت زمان و حوادث روزگار مجراي آن را انباشته و ما را از فوائد آن محروم داشته است و هرگاه حفر آن نهر تجديد شود ، در آبادي اقليم و رونق زندگي ما تأثيري به سزا خواهد داشت . سپس تقاضا كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام به حاكم آن اقليم فرمان دهد تا ايشان را به بيگاري وا دارد و به حفر آن نهر بگمارد.
حضرت علي عليه السلام چون سخن ايشان را شنيد ، نسبت به تجديد حفر نهر ابراز علاقه كرد ، ولي با موضوع بيگاري و كار اجباري ـ با آن كه مورد رضا و موضوع تقاضاي خودشان بود ، موافقت نكرد و نامه اي به اين مضمون براي « قرظهْْ بن كعب » حاكم آن اقليم انشاء فرمود : گروهي از حوزه ي مأموريت تو نزد من آمدند و گفتند كه ايشان را نهري است كه متروك و مطموس شده و اگر ايشان آن را حفر و استخراج نمايند ، سرزمين هايشان آباد خواهد شد و به پرداخت همه ي خراج خود قدرت خواهند يافت و درآمد مسلمين از جانب ايشان فزوني خواهد گرفت . ايشان از من خواهش كردند كه نامه اي براي تو بنگارم تا ايشان را به كاري بگماري و به كندن نهر و تأمين هزينه ي آن مجبور سازي . ليكن من عقيده ندارم كه كسي را به كاري كه دوست ندارد ، وادارم و به بيگاري و كار اجباري بگمارم . بنابر اين ، هركدام از ايشان را كه به طيب خاطر مايل به كار باشد ، به كار بگمار . ولي چون نهر ساخته و پرداخته شود ، متعلق به كساني خواهد بود كه در تجديد آن كار كرده و زحمت كشيده اند ، نه آن كساني كه از كار خودداري كرده اند .
دقت در اين فرمان نشان مي دهد كه اميرالمؤمنين عليه السلام كه مفسر قرآن و مبيّن حقايق اسلام است ، در اين فرمان ، دو اصل مهم از اصول مربوط به كار و پاداش را پايه گذاري كرده كه يكي حق آزادي كار و خودمختاري كارگر است و ديگري تخصيص درآمد و منفعت كار به طبقه ي زحمتكش و مولّد ثروت است. و اين دو اصل از اصول مهم عدالت اقتصادي است كه قرن ها پيش از آن كه فلاسفه اجتماع و نوابغ اقتصاد به آن توجه كنند از طرف اميرالمؤمنين عليه السلام تأسيس شده است .
عزل قاضي
تحقيق و تتبّع در تاريخ قضايي اسلام نشان مي دهد ، كه بازرسي در امور قضاء با دقت كامل به عمل مي آمده و حتي كوچكترين تخلفي از موازين عدالت مورد مؤاخذه قرار مي گرفته است. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام ابوالاسود دوئلي را در همان نخستين روز كه به منصب قضاء گماشته بود ، معزول كرد و ابوالاسود ، چون فرمان عزل خود را دريافت داشت ، حيران و سراسيمه شد و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شتافت و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! علت عزل من چيست ؟ در صورتي كه من ، به خدا قسم ، نه خيانت كرده ام و نه متهم به خيانت شده ام ! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : تو در دعوي خود صادقي و در انجام وظيفه شرط امانت را رعايت كرده اي . لكن بازرسان به من اطلاع داده اند كه چون متداعيين نزد تو به محاكمه مي آيند ، تو بلندتر از ايشان سخن مي گويي !
قاتلي و مقتولي
رئيس شرطه ي مدينه اجازه گرفت و با گروهي انبوه از مردم كه در پي او بودند ، همگي به محضر قضاء اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند و متهمي را كه در قبضه ي چهار نفر از افراد شرطه بود ، به حضور آوردند . هر دو دست متهم آلوده به خون بود و خنجري خون فشان در دست راست داشت و كشته ي به خون آغشته اي به دنبال او روي دوش مردم حمل مي شد و جمعيت انبوه كه هر لحظه رو به فزوني مي رفت ، با بانگ و هياهويي مانند رعد تقاضاي قصاص داشتند . متهم در ميان اين غوغا و در چنگ رجال شرطه ، رنگ چهره را باخته و قوّه ضبط حركات خود را از دست داده بود و مانند برگ بيد در برابر تندباد مي لرزيد .
گزارش رئيس شرطه :
رئيس شرطه در محضر قضاء گزارش خود را اين گونه آغاز كرد : « ما اين مرد مجرم را در نزديكي اين جسد خون آلود در حالي دستگير كرديم كه خنجر خون فشان را در دست داشت و اين پيكر بي جان ، هنوز در ميان خاك و خون دست و پا مي زد و جز اين مجرم كسي در نزديكي آن صحنه نبود. از اين رو ترديد به خود راه نداديم كه همين مجرم بندي كه او را به حضور آورده ايم قاتل است و تحقيقات نيز ثابت ساخته است كه مقتول از طبقه ي متوسط جمعيت بوده و هيچ كس با او سابقه ي خونخواهي و خصومتي نداشته و او به طرف منزل خود رهسپار بوده است و ممكن است كه در طول راه ، ميان او و اين مرد بندي مشاجره اي در گرفته و كار ايشان به اين صورت فجيع پايان يافته باشد .
متهم به جرم خود اعتراف مي كند :
اميرالمؤمنين عليه السلام به بازپرسي از متهم پرداخت و فرمود: « آيا تو اين مرد را كشته اي ؟ » مرد بينوا گفت : « آري » و آن گاه دم از سخن فرو بست و از توضيح بيشتري درباره ي علت و ظروف جرم و كيفيات و حالات نفساني كه در ارتكاب جرم مؤثر بوده خودداري كرد .
حكم اعدام
بديهي است دستگاه قضاء در چنين شرايط و اوضاع ، جز صادر كردن حكم اعدام چاره اي نداشت . زيرا از يك طرف دستهاي خون آلود و خنجر خون فشان متهم و از طرفي پيكر آغشته به خون مقتول و از طرف ديگر گزارش رئيس شرطه و مهم تر از همه اعتراف صريح متهم كليه طرق و ابواب احتمال برائت را بر روي او مسدود ساخته بود.
از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام با آن كه آثار بي گناهي را در چين و شكن هاي جبين متهم مي خواند ، راهي جز صادر كردن آن حكم نمي ديد . خاصه آن كه سيل خروشان جمعيت زواياي مجلس را از فرياد تقاضاي قصاص به اهتزار آورده بود. باري ، اميرالمؤمنين عليه السلام با صادر كردن حكم قصاص ، هياهوي جمعيت انبوه را فرو نشاند . ولي اجراي حكم را به بعد از نماز عصر موكول كرد و فرمود تا متهم را به زندان بردند.
يك پيشامد ناگهاني و برخلاف انتظار :
در اين ميان كه پاسبانان متهم را به طرف زندان مي بردند ، مردي از ميان جمعيت به ايشان شتافت و فرياد زد كه لحظه اي در بردن زنداني درنگ كنيد.
آن گاه فريادكنان نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و گفت : « يا اميرالمؤمنين ! مرتكب جرم ، اين مرد متهم نيست . او بي گناه است و قاتل منم ! » اين پيشامد ناگهاني جمعيت را به اهتزاز درآورد و بانگ تكبير از هر سو بلند شد و چون اندكي غريو مردم فرو نشست ، اميرالمؤمنين عليه السلام آن مرد را نزد خود خواند و از داستان او پرسيد. مرد با كمال صراحت و با لحني كه از اطمينان شخص واثق و آرامش خاطر فرد مؤمن حكايت مي كند ، اعتراف نخستين را تأييد و تأكيد نمود و مسئوليت قتل را بر عهده گرفت . داستان اين دو مرد كه هر دو اعتراف به قتل كرده و خود را در چنان دادگاهي مهيب در معرض حكم قصاص و شستن دست از جان و جهان قرار داده بودند ، بهت و حيرتي سخت در تماشاچيان صحنه ي قضاء به وجود آورده و فكر اين كه كدام يك از آن دو صادق در دعوي و قاتل حقيقي است ، بر ابهام و حيرت جمعيت افزود .
قرار گرفتن در برابر امر واقع :
در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام متهم نخستين را فراخواند و از علت اعتراف كاذب خود به قتل باز پرسيد. مرد گفت : من مردي قصابم و در سراي خود گوسفندي مي كشتم و كارد آلوده به خون گوسفند در دست من بود ، در اين هنگام آواز حزيني از خرابه ي نزديك خانه خود شنيدم و با همين كارد كه در دست داشتم ، به تعجيل بيرون دويدم . چون اين مرد كه قاتل حقيقي است ، صداي پاي مرا شنيد ، از بالاي ديوار پرد و ناپديد شد و من خويش را در كنار اين كشته يافتم . از اين كشته يافتم . از اين رو سخت ترسيدم و از آن جا بيرون دويدم و در همين احوال پاسبانان رسيدند و مرا گرفتند و مردم به صداي بلند مرا قاتل و جاني خواندند و هنگامي كه مرا به محضر قضاء آوردند ، قرائن و امارات بر اثبات مجرميت من چنان فراهم شده بود ، كه فرصت انكار در اختيار من نگذاشت و به ناچار اعتراف كردم و كار خود را به خداي چاره ساز تفويض نمودم .
اميرالمؤمنين عليه السلام به ديده ي استفهام به جانب معترف نگريست و او نيز همه ي اين داستان را تأييد كرد و هنگام آن فرا رسيد كه حكم حق و فرمان عدالت درباره ي قضيه صادر گردد .
قضيه بار ديگر در جريان حكم واقع مي شود:

تحقیق, مخالفت, حضرت, علی, با, بيگاري, و, كار, اجباري,

 

دانلود مستقیم فایل

تحقیق انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى – فایل جدید

تحقیق, انگيزه, هاى, مخالفت, با, حكومت, علوى

انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى
نبى اللّه ابراهيم زاده آملى
مقدمه
امام على بن ابى طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشينى منصوص از رسول گرامى اسلام(ص)، پس از كشته شدن خليفه سوم، در تاريخ بيست و پنجم ذى حجه سى و پنج هجرى (ششصد و چهل و چهار ميلادى)[1]، با همه استنكافش از پذيرفتن حكومت و خلافت، با اقبال عمومى و اصرار آنان براى پذيرش منصب حكومت ظاهرى، مواجه شد، و با بيعت آنان و در رأس همه، بيعت اصحاب پيامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدى امر حكومت و خلافت بر مسلمانان گرديد.
در باره حكومت ظاهرى امام على(ع) و به تعبير ديگر، حكومت علوى، چند مسأله از مسلّمات تاريخى است.
نخست اينكه امام(ع) در فضاى كاملاً آزاد سياسى ـ اجتماعى و با اقبال عمومى و اشتياق توده هاى مردم مسلمان و بيعت از روى ميل و اختيار آنان، به حكومت رسيد؛ چون، مردم پس از پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حكومت پيشينيان و انواع تبعيضها، بى عدالتيها و فساد و تباهى، به اين نتيجه رسيدند كه تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعيض آميز و ستم آلود، پايان دادن به دوران حكومت خليفه پيشين و تعيين خليفه جديد است، لذا پس از وى، به در خانه وصى و جانشين بحق پيامبر(ص) حضرت على(ع) روى آوردند و دست بيعت به سويش گشودند و به طور جدى، خواهان حكومت علوى بودند و در برابر عدم پذيرش امام(ع) اصرار ورزيده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند. امام(ع) در اين باره فرموده است:
«ازدحام فراوانى كه مانند يالهاى كفتار بود [به هم فشرده و انبوه] مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف، مرا احاطه كردند [و] چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم زير پا له شوند! آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو سو پاره شد! مردم همانند گوسفندانى [گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در ميان گرفتند.[2]
مانند شترهاى ماده اى كه به فرزندان خود روى آورند، به سوى من روى آورديد و مى گفتيد: «بيعت! بيعت!». من، دستم را بستم و شما آن را مى گشوديد. من، آن را از شما برمى گرفتم و شما به سوى خود مى كشيديد.»[3]
طبرى نيز نقل مى كند كه امام على(ع) در برابر اصرار مردم بر بيعت، فرمود: «اين كار ـ بيعت ـ را نكنيد. اگر من، وزير و همكار امام مسلمانان باشم، بهتر از اين است كه امير و حاكم بر مسلمانان باشم.»، اما آنان گفتند: «به خدا سوگند! ما، تو را رها نمى كنيم تا اين كه با تو بيعت كنيم.»[4]
دوم اينكه امام(ع) پيش از اين، براى رسيدن به امامت و حكومت ظاهرى و زعامت سياسى ـ كه آن را حق مسلّم خود مى دانست ـ از هر گونه تلاش و اقدام ممكن، خوددارى نورزيد، اما پس از قتل عثمان، با وجود اقبال عمومى و اصرارشان براى حكومت و زعامت سياسى، از پذيرش آن ابا ورزيد. راز اين اكراه و امتناع چيست؟
راز اين امتناع، براى پژوهندگانى كه از اوضاع آن مقطع زمانى آگاهى دارند و از روحيات و ويژگيهاى شخصيتى امام على(ع) نيز شناختى، هر چند اجمالى، دارند، روشن است؛ زيرا، منصب خلافت و حكومت ظاهرى براى آن حضرت، يك هدف و يك ارزش اصيل نبود تا آن را به هر قيمتى كه شده و در هر شرايط سياسى و اجتماعى بپذيرد و از پذيرفتنش نيز خوشحال شود، بلكه حكومت، براى آن بزرگ پيشواى دينى و برترين اسوه كمالات انسانى و الهى، چنان كه خودش بارها بار فرمود[5]، وسيله اى براى پياده كرده احكام نورانى اسلام ناب محمدى(ص) و نشر و تبليغ فرهنگ غنى قرآنى و بسط عدالت همه جانبه سياسى و اجتماعى و اقتصادى و رفع تبعيض و ستم از جامعه اسلامى بود.
امام(ع) با ارزيابى اوضاع موجود و ملاحظه دگرگونيهايى كه در جامعه به وقوع پيوسته و ضد ارزشها، جايگزين ارزشها شده و مردم، از فرهنگ اصيل اسلام ناب محمدى و احكام قرآنى فاصله گرفته بودند، به خوبى مى دانست كه حكومت كردن بر چنين جامعه اى و سامان دادن اوضاع نابه سامان اجتماعى و دفع تبعيض و فساد و بى عدالتى ها و باز گرداندن اوضاع به وضعيت دوران پيامبر(ص) كارى بس دشوار و بلكه محال است، بنابراين، از پذيرش حكومت خوددارى مى كرد.
دشوارى تغيير اوضاع، از آنجا ناشى مى شد كه از يك سو، عموم مردم، با فضاى آلوده و وارونه دوران حكومتهاى پيشين، بويژه دوران عثمان، خو گرفته بودند و آماده پذيرش احكام اسلام ناب و رعايت اصول ارزشى و عدالت اجتماعى و اقتصادى نبودند و از سوى ديگر، كارگزاران نظام حكومتى ـ كه همگى، به جا مانده از دوران حكومت عثمان و يا خلفاى پيش از او بودند و بسيارى از آنان، اگر نگوييم همه آنان، دستشان در اخذ و مصرف بيت المال، به نحو دلخواه، باز بود و در اين زمينه، فعال مايشاء بودند، به هيچ قيمتى حاضر نبودند از شغلها و پستهاى آب و نان دار خود دست بكشند و مطيع امام(ع) ـ كه تنها به ارزشها فكر مى كرد ـ گردند.
اين، واقعيتى است كه در بسيارى از سخنان امام(ع) به آن تصريح شده است:

 

دانلود مستقیم فایل

تحقیق مخالفت حضرت علی با بيگاري و كار اجباري – فایل جدید

تحقیق, مخالفت, حضرت, علی, با, بيگاري, و, كار, اجباري,

مخالفت حضرت با بيگاري و كار اجباري
در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السلام مردم كي از اقاليم نزد آن حضرت آمدند و چنين معروض داشتند : در سرزمين ما آثار نهري هست كه گذشت زمان و حوادث روزگار مجراي آن را انباشته و ما را از فوائد آن محروم داشته است و هرگاه حفر آن نهر تجديد شود ، در آبادي اقليم و رونق زندگي ما تأثيري به سزا خواهد داشت . سپس تقاضا كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام به حاكم آن اقليم فرمان دهد تا ايشان را به بيگاري وا دارد و به حفر آن نهر بگمارد.
حضرت علي عليه السلام چون سخن ايشان را شنيد ، نسبت به تجديد حفر نهر ابراز علاقه كرد ، ولي با موضوع بيگاري و كار اجباري ـ با آن كه مورد رضا و موضوع تقاضاي خودشان بود ، موافقت نكرد و نامه اي به اين مضمون براي « قرظهْْ بن كعب » حاكم آن اقليم انشاء فرمود : گروهي از حوزه ي مأموريت تو نزد من آمدند و گفتند كه ايشان را نهري است كه متروك و مطموس شده و اگر ايشان آن را حفر و استخراج نمايند ، سرزمين هايشان آباد خواهد شد و به پرداخت همه ي خراج خود قدرت خواهند يافت و درآمد مسلمين از جانب ايشان فزوني خواهد گرفت . ايشان از من خواهش كردند كه نامه اي براي تو بنگارم تا ايشان را به كاري بگماري و به كندن نهر و تأمين هزينه ي آن مجبور سازي . ليكن من عقيده ندارم كه كسي را به كاري كه دوست ندارد ، وادارم و به بيگاري و كار اجباري بگمارم . بنابر اين ، هركدام از ايشان را كه به طيب خاطر مايل به كار باشد ، به كار بگمار . ولي چون نهر ساخته و پرداخته شود ، متعلق به كساني خواهد بود كه در تجديد آن كار كرده و زحمت كشيده اند ، نه آن كساني كه از كار خودداري كرده اند .
دقت در اين فرمان نشان مي دهد كه اميرالمؤمنين عليه السلام كه مفسر قرآن و مبيّن حقايق اسلام است ، در اين فرمان ، دو اصل مهم از اصول مربوط به كار و پاداش را پايه گذاري كرده كه يكي حق آزادي كار و خودمختاري كارگر است و ديگري تخصيص درآمد و منفعت كار به طبقه ي زحمتكش و مولّد ثروت است. و اين دو اصل از اصول مهم عدالت اقتصادي است كه قرن ها پيش از آن كه فلاسفه اجتماع و نوابغ اقتصاد به آن توجه كنند از طرف اميرالمؤمنين عليه السلام تأسيس شده است .
عزل قاضي
تحقيق و تتبّع در تاريخ قضايي اسلام نشان مي دهد ، كه بازرسي در امور قضاء با دقت كامل به عمل مي آمده و حتي كوچكترين تخلفي از موازين عدالت مورد مؤاخذه قرار مي گرفته است. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام ابوالاسود دوئلي را در همان نخستين روز كه به منصب قضاء گماشته بود ، معزول كرد و ابوالاسود ، چون فرمان عزل خود را دريافت داشت ، حيران و سراسيمه شد و نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شتافت و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! علت عزل من چيست ؟ در صورتي كه من ، به خدا قسم ، نه خيانت كرده ام و نه متهم به خيانت شده ام ! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : تو در دعوي خود صادقي و در انجام وظيفه شرط امانت را رعايت كرده اي . لكن بازرسان به من اطلاع داده اند كه چون متداعيين نزد تو به محاكمه مي آيند ، تو بلندتر از ايشان سخن مي گويي !
قاتلي و مقتولي
رئيس شرطه ي مدينه اجازه گرفت و با گروهي انبوه از مردم كه در پي او بودند ، همگي به محضر قضاء اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند و متهمي را كه در قبضه ي چهار نفر از افراد شرطه بود ، به حضور آوردند . هر دو دست متهم آلوده به خون بود و خنجري خون فشان در دست راست داشت و كشته ي به خون آغشته اي به دنبال او روي دوش مردم حمل مي شد و جمعيت انبوه كه هر لحظه رو به فزوني مي رفت ، با بانگ و هياهويي مانند رعد تقاضاي قصاص داشتند . متهم در ميان اين غوغا و در چنگ رجال شرطه ، رنگ چهره را باخته و قوّه ضبط حركات خود را از دست داده بود و مانند برگ بيد در برابر تندباد مي لرزيد .
گزارش رئيس شرطه :
رئيس شرطه در محضر قضاء گزارش خود را اين گونه آغاز كرد : « ما اين مرد مجرم را در نزديكي اين جسد خون آلود در حالي دستگير كرديم كه خنجر خون فشان را در دست داشت و اين پيكر بي جان ، هنوز در ميان خاك و خون دست و پا مي زد و جز اين مجرم كسي در نزديكي آن صحنه نبود. از اين رو ترديد به خود راه نداديم كه همين مجرم بندي كه او را به حضور آورده ايم قاتل است و تحقيقات نيز ثابت ساخته است كه مقتول از طبقه ي متوسط جمعيت بوده و هيچ كس با او سابقه ي خونخواهي و خصومتي نداشته و او به طرف منزل خود رهسپار بوده است و ممكن است كه در طول راه ، ميان او و اين مرد بندي مشاجره اي در گرفته و كار ايشان به اين صورت فجيع پايان يافته باشد .
متهم به جرم خود اعتراف مي كند :
اميرالمؤمنين عليه السلام به بازپرسي از متهم پرداخت و فرمود: « آيا تو اين مرد را كشته اي ؟ » مرد بينوا گفت : « آري » و آن گاه دم از سخن فرو بست و از توضيح بيشتري درباره ي علت و ظروف جرم و كيفيات و حالات نفساني كه در ارتكاب جرم مؤثر بوده خودداري كرد .
حكم اعدام
بديهي است دستگاه قضاء در چنين شرايط و اوضاع ، جز صادر كردن حكم اعدام چاره اي نداشت . زيرا از يك طرف دستهاي خون آلود و خنجر خون فشان متهم و از طرفي پيكر آغشته به خون مقتول و از طرف ديگر گزارش رئيس شرطه و مهم تر از همه اعتراف صريح متهم كليه طرق و ابواب احتمال برائت را بر روي او مسدود ساخته بود.
از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام با آن كه آثار بي گناهي را در چين و شكن هاي جبين متهم مي خواند ، راهي جز صادر كردن آن حكم نمي ديد . خاصه آن كه سيل خروشان جمعيت زواياي مجلس را از فرياد تقاضاي قصاص به اهتزار آورده بود. باري ، اميرالمؤمنين عليه السلام با صادر كردن حكم قصاص ، هياهوي جمعيت انبوه را فرو نشاند . ولي اجراي حكم را به بعد از نماز عصر موكول كرد و فرمود تا متهم را به زندان بردند.
يك پيشامد ناگهاني و برخلاف انتظار :
در اين ميان كه پاسبانان متهم را به طرف زندان مي بردند ، مردي از ميان جمعيت به ايشان شتافت و فرياد زد كه لحظه اي در بردن زنداني درنگ كنيد.
آن گاه فريادكنان نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و گفت : « يا اميرالمؤمنين ! مرتكب جرم ، اين مرد متهم نيست . او بي گناه است و قاتل منم ! » اين پيشامد ناگهاني جمعيت را به اهتزاز درآورد و بانگ تكبير از هر سو بلند شد و چون اندكي غريو مردم فرو نشست ، اميرالمؤمنين عليه السلام آن مرد را نزد خود خواند و از داستان او پرسيد. مرد با كمال صراحت و با لحني كه از اطمينان شخص واثق و آرامش خاطر فرد مؤمن حكايت مي كند ، اعتراف نخستين را تأييد و تأكيد نمود و مسئوليت قتل را بر عهده گرفت . داستان اين دو مرد كه هر دو اعتراف به قتل كرده و خود را در چنان دادگاهي مهيب در معرض حكم قصاص و شستن دست از جان و جهان قرار داده بودند ، بهت و حيرتي سخت در تماشاچيان صحنه ي قضاء به وجود آورده و فكر اين كه كدام يك از آن دو صادق در دعوي و قاتل حقيقي است ، بر ابهام و حيرت جمعيت افزود .
قرار گرفتن در برابر امر واقع :
در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام متهم نخستين را فراخواند و از علت اعتراف كاذب خود به قتل باز پرسيد. مرد گفت : من مردي قصابم و در سراي خود گوسفندي مي كشتم و كارد آلوده به خون گوسفند در دست من بود ، در اين هنگام آواز حزيني از خرابه ي نزديك خانه خود شنيدم و با همين كارد كه در دست داشتم ، به تعجيل بيرون دويدم . چون اين مرد كه قاتل حقيقي است ، صداي پاي مرا شنيد ، از بالاي ديوار پرد و ناپديد شد و من خويش را در كنار اين كشته يافتم . از اين كشته يافتم . از اين رو سخت ترسيدم و از آن جا بيرون دويدم و در همين احوال پاسبانان رسيدند و مرا گرفتند و مردم به صداي بلند مرا قاتل و جاني خواندند و هنگامي كه مرا به محضر قضاء آوردند ، قرائن و امارات بر اثبات مجرميت من چنان فراهم شده بود ، كه فرصت انكار در اختيار من نگذاشت و به ناچار اعتراف كردم و كار خود را به خداي چاره ساز تفويض نمودم .
اميرالمؤمنين عليه السلام به ديده ي استفهام به جانب معترف نگريست و او نيز همه ي اين داستان را تأييد كرد و هنگام آن فرا رسيد كه حكم حق و فرمان عدالت درباره ي قضيه صادر گردد .
قضيه بار ديگر در جريان حكم واقع مي شود:

 

دانلود مستقیم فایل